سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

نمایشنامه خورشید پشت ابر

1392/4/18 15:42
نویسنده : یکی از ما
7,001 بازدید
اشتراک گذاری

خورشید

یکی از کارهای قشنگ بنیاد سفینه برای نیمه شعبان ، «نمایشنامه خورشید پشت ابر» بود که الآن به عنوان عیدی جشن زیبای رمضان تقدیمتان میکنیم:

نمایشنامه خورشید پشت ابر
بسم الله الرحمن الرحیم
روایت:
در روايتي از امام زمان عليه السلام در پاسخ به پرسش هاي اسحاق بن يعقوب چنين آمده است : « ... و أما وجه الانتفاع بي في غيبتي فکالانتفاع بالشمس إذا غيبها عن الأبصار السحاب » ؛ « ... و اما کيفيت نفع بردن به وسيله ي من در زمان غيبتم به مانند نفع بردن به واسطه ي خورشيد است هنگامي که ابرها او را از ديدگان مستور مي نمايند . »
بحارالأنوار ، ج 53 ، ص 180 ، ح 10
زنبور عسلی توی اتاقش خواب است.  خورشید پشت پنجره است و با یکی از اشعه هایش صورت زنبور عسلی را قلقلک می دهد و او رامی خنداند تا بیدار شود. زنبور عسلی از خواب بیدار می شود و با خوشحالی پنجره را باز می کند و به خورشید خانم سلام می کند. و می خواند:
سلام خورشید زیبا            مهربونی بی صدا
نورت قشنگ و تابان            در دامن آسمان
شادم کردی مهربان            تو هستی عین مامان
راهو نشونم می دی            وقتی که تو نور می دی
خدا کنه بمونی                  ای شاه آسمونی
مورچه وقتی دارد دانه جمع می کند صدای زنبور عسلی را می شنود. با خنده می گوید:
هه هه! چه چیزا! زنبور عسلی یه چی می گیا! خورشید که همیشه نمی تونه پیش ما بمونه. خورشید برای همه است. نه تنها جنگل ما. باید روشن کنه اون ، همه جا رو زنبور جون!
زنبور عسلی:
آخه دوسش دارم من!          خیلی بازی دارم من.
وقتی می ره شب می شه        خوابم میاد نمی شه؛
بازی کنم و شادی                شهد بخورم زیادی
تاریکی رو دوست ندارم        بداخلاقی دوست ندارم
هر وقت که هست تو آسمون    بازی می شه خیلی آسون
راهو نشونم می ده                وقتی که اون نور می ده
ای شاه آسمونی                  خدا کنه بمونی
و در حالی که دارد شعرش را می خواند، می رود توی خانه.

زنبور
مورچه: عجب زنبوریه ها! چه آرزوهای عجیبی داره! می خواد همیشه روز باشه. هیچ وقت خورشید خانوم نره.
خرس در حالی که آمده لب چشمه آب بخورد، صدای مورچه راد می شنود و می گوید:
چی؟ می خواد همیشه روز باشه؟ هیچ وقت خورشید خانوم نره؟ آخه چجوری؟ مگه می شه؟
کفشدوزک که گوشه ای داشت کفشش را می دوخت می گوید:
من همیشه شبا صدای گریه زنبور کوچولو رو می شنوم  می شنوم که می گه خورشید جونم! زود برگرد. تنهام نذار زود برگرد.
راستش دل منم برای خورشید تنگ می شه. وقتی نیست تازه می فهمم چه نعمت بزرگی رو از دست دادم.
مورچه: بله! وقتی خورشید هست خیلی بهتر دونه پیدا می کنم. همه جا روشنه و همه چیز خوب دیده می شه.
خرس: منم راحت زیر نور خورشید گرم و نرم می شم و می خوابم.
و خوابش می برد و هر کدام از حیوانات سراغ کار خودشان می روند. زنبور عسلی با خوشحالی فراوان از خانه بیرون می آید و می گوید:
سلام خورشید زیبا            جنگل و سنگ و دریا
گل های شاد و قشنگ          درختای رنگارنگ
سلام مورچه سلام خرس      سلام کفشدوزک فرز
من هم اومدم جنگل            گل بخورم بشه عسل
( با آهنگ عروسک قشنگ من قرمز پوشیده)
خورشید خانوم مهربون چقدر قشنگه
وقتی میاد به آسمون دنیا قشنگه
خورشید خانوم جون! چه مهربونی
قول بده به من، پیشم بمونی
خوش اومدی خورشید خانوم به جنگل ما
قول بده که یه وقت نری از جنگل ما
و شروع به خوردن گل می کند. بعد می رود سراغ خرس که خوابیده و می گوید:
وا! خرس مهربون! خرس مهربون!
با یک گل دماغ خرس را قلقلک می دهد. خرس دماغش را می خاراند و با دستش گل را پس می زند و رویش را می کند آن طرف و می خوابد.
زنبور عسلی: ای بابا! چقدر می خوابی؟ پاشو بابا. پاشو بریم بازی.
خرس: بذار بخوابم زنبور کوچولو! برو با مورچه بازی کن.
زنبور عسلی: مورچه کار داره. باید دونه جمع کنه.
خرس: خب با کفشدوزک بازی کن.
زنبور عسلی: اونم داره کفش می دوزه. وقت این کارا رو نداره.
خرس: ااااه! نمی دونم. خوب فکر کن. یه هم بازی پیدا کن.
زنبور عسلی: آها! الان خوب فکر می کنم یه هم بازی خوب پیدا می کنم.
بعد می رود و یک بادکنک می آورد و باد می کند و بادکنک را می ترکاند و خرس از خواب می پرد.
خرس: ااااِ! چی بود؟ چی شد؟ بند دلم پاه شد. داشتم یه خواب می دیدم. یه خواب خوب می دیدم. اما یهو چطور شد؟
زنبور عسلی می خندد و می گوید:
هیچی نبود خرسی جون! فکر کردم و فکر کردم.      دوستمو پیدا کردم.
خرس: دوستت کیه؟ ترکید؟
زنبور عسلی: نه بابا! بادکنک ترکید. دوستم خوابش ترکید. خنده
خرس: ها؟ ای ناقلا زنبوری! صبر کن تا بگیرمت. مگه دستم بهت نرسه. ای زنبور بلا!
با خنده و شادی و شیطونی دنبال بازی و قایم باشک بازی می کنند.
در حین بازی به مورچه برخورد می کنند که دارد دانه می برد. ناگهان مورچه زمین می خورد و خودش و دانه به هوا پرت می شوند. زنبور عسلی می رود و به مورچه کمک می کند تا بلند شود و دانه اش را دوباره بردارد. کمی بعد، به کفشدوزک برمی خورند. کفش کفشدوزک می پره هوا. خرس کمکش می کند و کفش را می گیرد و به کفشدوزک می دهد. بعد خرس لب رودخانه می رود و به صورتش آب می زند و می گوید:
آه! چقدر خسته شدم.
زنبور عسلی روی تخت می افتد و می گوید: آخیش! چقدر خوش گذشت.
و خوابش می برد.
خرس می آید سمت زنبور کوچولو به او نگاه می کند که خوابیده.
خرس: ای زنبورک ناقلا! نذاشت من بخوابم. حالا ببین خودش چه خوابی رفته. خوبه زیر این نور خورشید خانوم منم بخوابم. هااااااا!
خمیازه ای می کشد و می خوابد.
حالا صحنه قدری تاریک می شود و موسیقی ترسناک پخش می شود. ابرهای سیاه دنبال خورشید خانم می کنند. و خورشی می رود پشت ابر. صدای باد و توفان و طبل تند می آید.
زنبور عسلی ناگهان از خواب می پرد:
چی شده؟ چرا همه جا بی نور شده؟ خورشید مهربونم کجاست؟
و گریه می کند. خرس با صدای گریه زنبور عسلی بیدار می شود و می گوید:
چی شده؟ چرا دوباره گریه می کنی؟
زنبور عسلی:
چشماتو باز کن و ببین            تاریک شده چقدر زمین
خورشید خانوم مهربون            دیگه نیستش تو آسمون
دلم گرفتش ای خدا                خورشید کجاست ای خدا
خورشید خانوم بیا بیا              برگرد این جا به شهر ما
چی شد دلت ازم گرفت؟            خدا تو رو از من گرفت؟
مگه چه کاری کردم؟                مردم آزاری کردم
دلم می خواد دوباره                خورشید خانوم بتابه (۲)
مگس: آی خبر! خبر! خبر!        خبر دارم براتون
خورشید خانوم طفلکی            گیر کرده پشت ابرا
زنبور عسل بیا بیا                  بیا بریم به کندو
خرس بیا مورچه بیا                آی کفشدوزک کجایی؟
همه بیاین همه بیاین                بریم پیش بابایی
همه دور مگس جمع می شوند و او می گوید:
گذاشته برا همه          بابا زنبور جلسه
مکان این جلسه          هست کنار چشمه
همه حیوانات به همراه مگس از صحنه خارج می شوند. بابا زنبوری تخته وایت بردش را جایگزین می کند کنار چشمه. مامان زنبوری هم صندلی ها را می چیند.
همه حیوانات به سمت چشمه می روند. بابا و مامان زنبوری هم آن جا منتظرند. وقتی همه نشستند، بابا زنبوری می کوید:
حیوانات جنگل! همگی توجه کنید! همان طوری که ملاحظه می کنید، اتفاق ناراحت کننده ای در جنگل افتاده.
همه حیوانات با هم پچ پچ می کنند: بله! بله!
آه! خورشید خانم!
آره! دیگه خیلی روشن نیست آسمون.
بابا: همه در این جلسه جمع شده ایم تا با هم هم فکری کنیم که در این شرایط سخت که خورشید خانم رفتند زیر ابرا، چه کارهایی می تونیم انجام بدیم. لطفا هرکی نظر خودشو بگه.
زنبور عسلی با گریه می گوید:
اجازه! هیچ کاری نمی شه کرد.
خرس: چرا بابا! خیلی هم خوبه. می ریم می خوابیم.
مورچه: ای بابا! چی چی بریم بخوابیم؟ یه عالمه کار دارم. همه دونه ها رو زمین مونده.
کفشدوزک: موافقم. کفش های پاره مشتری هارو چیکار کنم؟
مامان زنبوری: بابا زنبوری! اجازه؟
بابا زنبوری: بله! جانم! بفرمایید.
مامان زنبوری: به نظرم ما باید یه کاری کنیم تا خورشید خانوم از پشت ابر برگرده.
مگس: ای بابا! مامان زنبوری! ما هر چی هم بال بزنیم که دستمون به خورشید نمی رسه بیاریمش بیرون از پشت ابر.
خرس: مگس راست می گه. بیای از همین نور پشت ابر خورشید استفاده کنیم و هر کسی کار خودشو انجام بده.
زنبور عسلی: نه! خورشید پشت ابر نه! خورشید باید وسط آسمون باشه. باید همه خورشیدو ببینن.
بابا زنبوری: زنبورکم! اون موقع که خورشید وسط آسمون بود کسی بهش توجهی نکرد. حالا که رفته پشت ابر می فهمیم چقدر آسمون بدون خورشید بی صفاست.
مامان زنبوری: آقا زنببوری! قبول! درسته که قدرش رو ندونستیم اما شاید بشه یه کاری کرد.
همه حیوانات: مثلا چه کاری؟
مامان زنبوری: بیاین همه مون مثل خورشید مهربون بشیم. بعد هم با دعاهای زیاداز خدای مهربون بخوایم که خورشید زود بیاد.
مگس: مثلا چیکار کینم؟ چطوری دعا کنیم؟
مامان زنبوری: معلومه با صلوات.          این دعا یادت میاد
زنبور عسلی: بله! صلوات. همون که خیلی شیرینه          روی دل ها گل می چینه
خرس: همون که عسل رو شیرین می کنه          تاریکی رو بیرون می کنه
بابا زنبوری روی تابلو می نویسد و می گوید:
آفرین مامان زنبوری! راه خوبیه. صلوات! بعد از دعا وو صلوات چیکار کنیم؟
مورچه: مهربونی زیاد کنین                  مورچه رو آزار نکنین
کفشدوزک: به کفش ما دست نزنین          کفشدوزک رو دست نزنین
خرس: بذارین یه خرس بخوابه                بیچاره خواب نداره
مامان زنبوری: به مامان و بابا کمک کنین.

بابا زنبوری: به به! چه راه حل های خوبی! همینا خوبه. 
آخه خورشید خانم مهربونه          مهربونی خوب می دونه
اگه ما هم مثل اون بشیم            خورشید بشیم،مهربون بشیم            همه با هم دوست بشیم
نور می دیم تا آسمونا              دور می کنیم تاریکی                      قوی تر می شیم از ابرا
ابرا رو دور می کنیم                خورشیدو زود میاریم
پاشین همه برین دنبال مهربونیاتون.             
زنبور عسلی همه صندلی ها را جمع می کند. مورچه می رود دنبال دانه. می افتد. زنبور عسلی کمکش می کند تا بلند شود و دانه اش را روی دوشش می گذارد. کفشدوزک می خواد نخ را توی سوزن کند و نمی تواند. زنبورعسلی کمکش می کند و سوزن را نخ می کند. برای خرسی عسل می برد و او را ناز می کند تا بخوابد. برای مامان و بابا زنبوریش چایی می برد. در حین انجام این کارها مرتب به آسمان نگاه می کند. با صدای تگرگ ابرها به هم می خورند و باران می گیرد. حیوانات همگی دستهایشان را به سمت آسمان می برند( به حالت دعا) و از باران لذت می برند. صدای باران تمام می شود. ابرها کنار می روند. در این حین حیوانات دست های هم را محکم می گیرند و به آسمان بالا می برند تا خورشید می آید وسط آن ها، جلوی صحنه و می گوید:

آی  شیعه ها مسلمونا                      آسمون شهر شما
هزار و چندین ساله                         خورشید پشت ابره
خورشید شهر شما                          پشت ابر غیبته
مهدی صاحب زمان                            منتظر امته
هرچند که او نور می ده                      از پشت ابر تیره
ولی شما نمیبینید                            قدر اونو نمی دونید
او همه جا حضور داره                        اما آقا یار نداره
مولای ما سرباز می خواد                  همیار اسلام می خواد
همیار قرآن می خواد                        منتظره منتظر
آی بچه های مهربون                         شیرین و خیلی خوش زبون
بیاین با هم دعا کنیم                         رو به سوی خدا کنیم
بگیم خدای مهربون                          امام ما رو برسون

                     مهدی بیا مهدی بیا

نمایشنامه نویس:زهرا بادین فکر، تهیه و تنظیم:مرثا نورانی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زهرا بادین فکر
27 تیر 92 1:53
سلام دوستم.خسته نباشی!راستی نمایشنامه نویست رو که دیدم یاد میرزا بنویس افتادم.نویسنده نمایش بهتر نبود؟
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد