مهمون کوچولوی خدا ۳3 (داستانهاي كودكانه (2) از زندگي امام حسن مجتبي علیه السلام)
مسخره نكردن
امام حسن (علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) در حال بازي بودند كه پير مردي را ديدند كه مشغول وضو گرفتن بود اما وضويش اشتباه بود.آنها دست از بازي كشيدند.كنار آب رفتند بدون اينكه او را مسخره كنند و يا اشتباهش را به رويش بياورند مشغول وضو گرفتن شدند و با صداي بلند (طوري كه پير مرد بشنود)، ميگفتند وضوي من كاملتر است تا پيرمرد نگاه كند.بچه ها به پير مرد گفتند: وضوي كداميك از ما كاملتر است؟ وقتي وضوي بچه ها كامل شد، پيرمرد گفت : عزيزان من وضوي هر دوي شما صحيح است و من اشتباه مي كردم.
كودك خطيب
امام حسن (علیه السلام) تنها هفت سال داشتند. مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) او را به مسجد مي فرستادند. امام حسن (علیه السلام) آنچه را از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)مي شنيدند به خاطر مي سپردند و وقتي به خانه باز مي گشتند شنيده هاي خود را براي مادر بازگو مي كردند. در آن روزها هر وقت حضرت علي (علیه السلام) به خانه باز مي گشتند، مي ديدند حضرت زهرا (سلام الله علیها) آياتي از قرآن را كه تازه بر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده بود از حفظ مي خواندند. از او مي پرسيدند اين آيات و علوم را از كجا آموختي؟حضرت زهرا (سلام الله علیها) پاسخ مي دادند از پسرم حسن (علیه السلام) آموختم. يك روز امام علي (علیه السلام) در خانه مخفي شدند تا ببيند پسرشان حسن (علیه السلام) چگونه سخنان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را براي حضرت زهرا (سلام الله علیها) بازگو مي كند.امام حسن (علیه السلام) طبق معمول وارد خانه شدند تا آنچه از پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده بودند براي مادر تعريف كنند. ولي اين بار هنگام سخن گفتن زبانشان گير مي كرد.حضرت فاطمه (سلام الله علیها) تعجب كردند ولي امام حسن (علیه السلام) پرده از راز برداشتند و به مادر گفتند:تعجب نكن!شخص بزرگي سخنم را مي شنود از اينرو زبانم گير مي كند. در همين لحظه حضرت علي (علیه السلام) از مخفيگاه خارج شدند و حسن (علیه السلام) را در آغوش گرفته و بوسيدند.
منبع:بحار ج 43 ص 285
تهیه و تنظیم: ساجده طالبی