آموزش در موقعیت!
چه بزرگترا و چه کوچیکترا ، آموزش تئوری به جون و دلشون نمی شینه و تاثیر لازم رو نمی ذاره.
برعکس،آموزش در موقعیت مناسب و عملی،برای همیشه در صحنه ی ذهن کودک حک می شه:
تو ادامه مطلب، دو نمونه ی عملی و زیبا و (تجربه ی واقعی دو مادر) رو میارم ،خواندن اون رو
از دست ندهید!
مطلب زیر از وبلاگ «کودک خلاق» انتخاب شده:
ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب بود. به سید مسیحا سفارش کردم که سر و صدا نکنه،چون دیر وقته و مزاحم همسایه ها می شیم.
سید بلافاصله گفت:«همسایه ی ما که خودشون شلوغ می کنن و همیشه صداشون میاد تو خونه ی ما،پس ما هم شلوغ کنیم تا اونا بفهمند که نباید سر و صدا کنن(یه جورایی منظورش حال گیری بود!!)
بهش گفتم بیا برات یه قصه بگم؛قصه ی پیامبر(ص) و اون آدمی که همیشه بر سر پیامبر(ص) نازنینمون زباله های بد بو می ریخت و یه روز او، این کار رو نمی کنه ،بعد پیامبر(ص) از حال او جویا می شوند و به عیادتش می روند و او مسلمان می شه رو ،تعریف کردم؛
عاشق این قصه شده و برای همه تعریف می کنه و می گه: جواب بدی رو که با بدی نمی دن!
مطلب بعدی از وبلاگ «هدیه مهربان ترین»:
آخر هفته را مهمان خانه پدری بودیم. مادرم داشت از خانه بیرون می رفت که سفارش کرد باغبان که می آید بالای سرش باشم. باغبان آمد و شروع به کار کرد. اما توی حیاط کوچک خانه شمالی پدرم، اتفاق های ناخوشایندی افتاده بود. آفت زرد بدقواره ای، افتاده بود به جان پیچک هایی که تمام سطح باغچه را پر کرده بودند و حتی به بوته های گل سرخ هم رحم نکرده بود. با سماجت دور تمامشان پیچیده بود. حتی ریزترین شاخه ها و کوچکترین برگ ها. از دور زیاد معلوم نبودند اما از نزدیک عمق فاجعه مشخص بود.
باغبان مجبور بود نصف بیشتر پیچک ها را از ریشه دربیاورد و بوته های گل سرخ را اساسی هرس کند. اگر زودتر فهمیده بودیم الان هنوز کف باغچه سبز بود و گل های سرخ هر بار که وارد حیاط می شدیم به ما لبخند می زدند.
سریع رفتم پای آیفون و سید علی را دعوت کردم که به حیاط بیاید. معلوم نبود حالا حالاها برای فهماندن این مطلب که رذایل اخلاقی ما این طوری دورمان را می گیرند و روحمان را خفه می کنند موقعیت به این خوبی گیرم بیاید. موقعیتی با تصاویری ملموس برای توضیح این که گاهی چقدر زود دیر می شود و گاهی برای غفلت هایمان باید هزینه های بعضا گزافی بپردازیم.
تهیه و تنظیم:مرثا نورانی