سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

سردار کوچک سپاهم یا حسین(علیه السلام) 39 (پرده خوانی) 2

1402/5/2 19:10
نویسنده : یکی از ما
71 بازدید
اشتراک گذاری

*به نام خدا*

یکی بود یکی نبود روزی روزگاری مردی بود به نام اسلم که مثل ما ایرانی بود و به زبان فارسی صحبت می‌کرد و تو شهر قزوین به او می‌گفتند اسلم دیلمی قزوینی
  یک روزی راهش را گم می‌کند به یک شهر غریب می‌رسد به نام مدینه که شهر مدینه در آن زمان بعد امام حسن «علیه السلام» مهربون ترین پدر دنیا یعنی امام حسین علیه السلام را داشته.
آقا اسلم قصه ما توی مدینه غریب بوده و چون زبانش را متوجه نمی‌شدند نمیتونسته با کسی صحبت کنه و خیلی تنها بوده زبان مردم مدینه عربی (یعنی زبان قرآن) بوده. اسلم نمیتونسته اونجا کار کنه، شب ها به سختی می‌خوابیده ، یک روز امام حسین علیه السلام اسلم را می‌بیند  که اسلم از لبخند امام حسین(ع) خوشش می آید. اسلم به امام حسین سلام می‌کند و امام حسین هم با محبت به او جواب می‌دهد. چون امام حسین(ع) همه ی زبان ها رو متوجه می‌شدند و میتونستند با هر کسی با زبان خودش صحبت کنند. امام  وقتی شرایط اسلم را متوجه می‌شوند،  به او کمک می‌کنند، به او کمی پول و جای خواب می‌دهند، و عربی را به او آموزش می‌دهند تا خود عمو اسلم بتونه  دوست پیدا کنه و کار کنه و نیاز هاش رو برآورده کنه.

 عمو اسلم قصه ما توی کشور خودش ایران،  نویسنده بوده و کتاب‌ها و شعر های قشنگی می‌نوشته . وقتی هم عربی یادمیگیره به کارش ادامه میده.
برای بچه ها قصه های قشنگ و باحال به زبان عربی می نوشته، برای بزرگتر ها شعرهای خیلی خوب می‌گفته و خلاصه خیلی خوشحال بوده که می‌تونه به زبان عربی هم می‌تونه اونجا کارش رو ادامه بده.
تازه نامه های مهم امام حسین علیه السلام هم عمو اسلم می‌نوشت.

انگار دوستی و  آشنایی با امام حسین علیه السلام بهترین اتفاق زندگی اسلم بوده.
خلاصه عمو اسلم همیشه کنار امام حسین علیه السلام بوده و باهاشون همه جا میرفته تا چیز های خوب یاد بگیره و از بدی ها دوری کنه.

 یک روز یک اتفاق بدی توی کوفه رخ میده آدمهای بد آدمهای خوب کوفه را اذیت می کنند. امام حسین علیه السلام وقتی میبینه آدم های خوب دارن اذیت میشن و سختی میکشن و زخمی میشن، سریع به کمک آدم خوبا می‌رود و به حرف خدا که فرموده مراقب آدم های خوب روی زمین باشید گوش میده.
آخه خدا گفته هر کی که کار بد می‌کنه رو باهاش صحبت کنید بهش بگید کارش بده و اگر مجبور شدید حتی دعواش کنید.

وقتی امام حسین علیه السلام این شرایط رو دیدند، همین کار رو می‌کنه و می‌ره تا همه ی حرفای خدا رو گوش بده.

عمو اسلم هم وقتی میبینه امام حسین علیه السلام برای حرف خدا راهی شدن، همراهی شون می‌کنه  و می‌ره تا به امام حسین علیه السلام کمک کند.

 اتفاقات بد کوفه چند وقتی طول می کشه . کلی آدم های خوب اذیت میشن، خونی میشن و زخمی میشن...
امام حسین علیه السلام هم وقتی خسته و تشنه شده بودند، عمو اسلم خیلی ناراحت میشه و با قدرت خیلی زیاد می‌ره برای گوش دادن حرف خدا و کمک به امامش و آدم های خوب ، می‌ره جلوی آدم های بد می ایسته.
و چون شاعر هم بوده، رجز و شعار های خیلی قشنگی میخونده و می‌گفته :« أمیری حسین و نعم الأمیر »

آخرش هم عمو اسلم وقتی با همه ی وجود و جونش به  آدم خوبا کمک می‌کند، تصمیم می‌گیرد که به پیش خداوند مهربان برود.
 امام حسین علیه السلام او را محکم در آغوش می‌گیرد و می بوسد و اسلم را به فرشته‌ها میسپارد امام حسین کمی ناراحت بودند که داشتند از دوستشون جدا می‌شدند اما  انقدر دعاها و آرزو های قشنگ قشنگ برای  عمو اسلم میکنند که باعث میشه حال  خیلی خوبی پیدا کنه و لبخند قشنگی هم روی لب هایش بشینه.

 فرشته ها هم  با بال های سفید و خوشگل شون عمو اسلم را  بغل میکنند و میبرند پیش خدای مهربون.

💢💢💢💢💢💢💢

پرده خوانی 

روز چهارشنبه 28 تیر 1402 

1 محرم 1445

مرثانورانی 

با تشکر از خانم فاطمه آل یمین  وخانم مُطلِب

ثبت گزارش و عکس :

فاطمه قاسمی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد