سرباز کوچک وطنم(1)(داستان :گرامی داشت هفته دفاع مقدس)
هفته دفاع مقدس مباارک.
بچه ها جونی ،سال ها پیش وقتی هنوز شما به دنیا نیامده بودید، سربازان بد صدام به کشور ما حمله کردند . آنها می خواستند شهرهای کشور ما را از ما بگیرند؛ اما جوانان قوی کشورمون در مقابل سربازای آدم بدا جنگیدند و آنها را از ایران بیرون کردند. ما شهیدان زیادی دادیم؛ اما به یاری خدای مهربان و به خاطر ایمانی که مردم ما داشتند، توی این جنگ پیروز شدیم.
به یاد شهیدان جنگ و فداکاری های آنها، این یک هفته را به نام هفته دفاع مقدس نامگذاری کردند. در این هفته، بیشتر از هر وقت دیگری یاد و خاطره آن عزیزان را گرامی می داریم و با آنها دوباره پیمان می بندیم که نگذاریم خونشان پایمال شود.
هفته دفاع مقدس گرامی باد
داستان
امضای پدر
مسئولان مدرسه برگه امتحانات ثلث دوم را به سیده زهرا فرزند شهید صالحی دادند و به او گفتند که مادرت آن را امضا کند.سیده زهرا تا شب در فکر بود چون مادرش در سفر بود و او باید فردا برگه را با خود به مدرسه میبرد.شب که خوابید،خواب پدرش را دید.پدر وارد اتاق شد و با مهربانی به زهرا گفت:برگهات را بیاور تا امضا کنم.زهرا با تعجب پرسید:کدام برگه؟پدرش گفت:همان برگهای که امروز در مدرسه به تو دادند تا امضا کنی.زهرا برگه را به پدر داد و او هم برگه را امضا کرد و رفت.فردا صبح وقتی از خواب بیدار شد،سراغ کیفش رفت تا آن را مرتب کند،ناگهان چشمش به برگه افتاد و با تعجب دید پایین آن با خودکار قرمز امضا شده و با خط زیبا نوشته شده است اینجانب رضایت دارم سید مجتبی صالحی.
منبع:تجربه های قرآنی و بوستان نور،تهیه و تنظیم:مرثا نورانی.