شعرکودکانه روزه
«بابا و روزه»
دست بابام کوزه بود.
یادش نبود روزه بود.
می خواست که آب بنوشه
گفتم بابا به افطار
چیزی نمونده انگار
بابا جونم تا شنید
زد زیر خنده ،خندید
شاعر :پیوند فرهادی ،تهیه وتنظیم:رضوی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی
«بابا و روزه»
دست بابام کوزه بود.
یادش نبود روزه بود.
می خواست که آب بنوشه
گفتم بابا به افطار
چیزی نمونده انگار
بابا جونم تا شنید
زد زیر خنده ،خندید
شاعر :پیوند فرهادی ،تهیه وتنظیم:رضوی