سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

نهر بهشتی3(زیارت کودکانه رجبیه)

1402/10/27 13:14
نویسنده : یکی از ما
2,569 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آقا جان!

یک روز بابا به خانه آمد و گفت:«وسایل را جمع کنید می خواهیم به مشهد برویم.»

من و ریحانه از خوشحالی پریدیم هوا . چون اوّلین باری بود که به مشهد می رفتیم.

چشمهای مادربزرگ مثل شیشه درخشید. او گفت:«خدا را شکر! خیلی دلم میخواست به زیارت آقا بروم.» مامان لبخند زد. بعد، همه کمک کردیم و چمدانها را بستیم.

در مشهد به خانه ی یکی از دوستان بابا رفتیم. بعد از جابه جایی وسایل و استراحت، برای زیارت حرم امام رضا)ع(، به راه افتادیم. ریحانه، چادرِ گل گلی اش را سر کرد. از دور گنبد طلا را دیدیم. چشمهای بابا خیس شد. مادربزرگ گفت :« یاضامن آهو!» مامان گفت: «یا امام غریب!» صدایش مثل همان وقت هایی بود که می خواست گریه کند.

قلبم تند مي زد. بالاخره رسیدیم. آ نجا خیلی نورانی بود. مامان، بابا و مادربزرگ دم در ایستادند، سرشان را برای احترام خم کردند و سلام دادند. من و ریحانه هم سلام گفتیم.

من و بابا به قسمت مردانه رفتیم. آ نجا خیلی بزرگ و نورانی بود. به ضریح رسیدیم.  بعضی ها گریه می کردند و با امام رضا)ع) حرف می زدند. بابا گوشه ای نشست. من هم کنارش نشستم .بابا گفت: «حالا وقت دعا کردن است. برای هرکس که می خواهی دعا کن. خدا دعای بچّه هارا زودتر برآورده میکند.»

غرقِ تماشای حرم شده بودم. به امام رضا)ع(، به ضامن آهو، به امام غریب فکر میکردم. به همه ی داستانهایی که از این امام شنیده بودم. سرم را بلند کردم .چشمم که به ضریح افتاد گفتم:«اَلسَّلام عَلَیْکَ یاعَليِّ بْن موسَی الرِّضا !»

نویسنده: نیلوفر مالک

تهیه و تنظیم: زینب کاظمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد