سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

قاصدک خوش خبر،اومد ربیع الاول ۵ (گزارش جشن ستاره دنباله دار(بخش اول)

1402/6/27 22:00
نویسنده : یکی از ما
5,766 بازدید
اشتراک گذاری

ورود ویژه

هنگام ورود بچه ها، دو نفر دم در ایستادن و دو تا پرچم سفید رو تکان می دهند و به حالت ریتمیک عبارت

«صلح و دوستی یه راز ماندگاره    این پرچم های سفید نشونه ی این رازه»

را می خوانند بچه ها از بین دستانشان رد شوند.

مجری با بچه ها سلام و احوال پرسی می کنه:

«بسم الله الرحمن الرحیم»

کارهای ما شروع می شه    با نام خدا جون همیشه          به ما می ده  هرچی بخوایم       مهربونیش کم نمی شه

سلام سلام      همگی سلام

خاله ها سلام   بچه ها سلام

سلام می دم تا که دلم وابشه

روی لبام شکوفه پیدا بشه

سلام سلام همگی سلام   هزار و سیصد تا سلام

حالتون خوبه بچه ها؟؟ خوش اومدین. خوش اومدین می دونید ما واسه چی دور هم جمع شدیم؟ خب ماه شادی اومده و توی این ماه ما مسلمونا جشن های بزرگی داریم، ما هم  دور هم جمع شدیم  که با هم جشن بگیریم. بچه ها به جشن «ستاره ی دنباله دار» خوش اومدین.

بخش اول

برف شادی زده می شود و کبوتر به آرومی وارد صحنه می شه و مجری می گوید: وای وای چقدر هوا سرده، عجب سوزی میاد؛ اِ اِ ببین لای پنجره باز مونده برم ببندمش تا خونه گرم شه.چشمش به کبوتر می افته و می گه: اِ این دیگه کیه اینجاست؟وای ببین یه کبوتره. نه نترس نترس. سلام کبوتر جون، تو اینجا چیکار می کنی؟؟

کبوتر: سلام، من!!! من مسافرم.داشتم از اینجا رد می شدم،خیلی سردم شده بود.گفتم کنار این پنجره وایستم تا کمی گرمای خونه من رو هم گرم کنه.

مجری: آخی نازی. خب چرا اینجا وایستادی؟ بیا تو، بیا تو تا گرم شی.

کبوتر: ممنون، ممنونم، شما چقدر مهربونین. اما من وقت ندارم باید برم، کلی  از راهم مونده.

مجری: باید بری؟ کجا بری؟ این کتاب چیه توی دستت؟

کبوتر: من دارم به یه جلسه ی بزرگ می رم، که توی این جلسه همه ی پرنده ها دور هم جمع اند و من باید یه راز بزرگ و ماندگار رو بهشون بگم. آخه مسئولیت گفتن این راز به ما کبوترا داده شده.

مجری: وا، چرا شما کبوترا؟

کبوتر: آخه می گن، ما کبوترا، نماد و نشونه ی صلح و دوستی هستیم.

مجری: اوهوم راست می گی، اما بالأخره نگفتی این کتاب چیه؟

کبوتر: این کتاب؟؟؟ آهان این کتاب رو پدرم به من داده که اونم از پدرش گرفته بوده. این کتاب توش پُر از بازیه.

مجری: بازی؟؟!

کبوتر: بله بازی.

مجری: خب حالا این کتاب و بازی هاش به چه دردی می خورن؟

کبوتر: باید برم یه جایی که یه عالمه بچه اونجا باشن و یه خاله مهربون داشته باشن.

مجری: خب که چی بشه؟

کبوتر: اونوقت اونجا با بچه ها بازی کنم دیگه.

مجری: یعنی این همه راه اومدی که فقط بازی کنی؟

کبوتر: نه، باید، حسابی به بازی ها دقت کنیم، چون آخر هر بازی یکی از رمزهای راز ستاره ی دنباله دار مشخص می شه.

کبوتر قیافه ی خودش رو نگران و ناراحت نشون می ده و مجری ازش می پرسه: چی شده چرا ناراحتی؟

کبوتر: آخه، آخه من نمی دونم اون همه بچه رو از کجا باید پیدا کنم؟؟

مجری: بچه؟؟ مگه تو این بچه های خوب و مؤدب رو که اینجا نشستن ندیدی؟

کبوتر: بچه ها؟؟ کدوم بچه ها؟؟

مجری به بچه ها اشاره می کنه و اون ها رو به کبوتر نشون می ده و می گه:ایناهاشن بچه ها اینجان.

کبوتر رو به بچه ها می کنه و باحالت خوشحالی می گه:خدا جونم شکرت،شکرت، که این همه بچه ی خوب ودوست داشتنی اینجان. بچه ها سلام،  بغ بغو بغ بغ بغو. نکنه شما هم خاله مهربونی؟؟

مجری: بله ، یعنی بچه ها بهم می گن خاله مهربون. خب حالا از روی کتابت بخون ببینیم اولین بازی که باید اون رو رمز گشایی کنیم چیه؟

کبوتر: چشم الان می خونم. بغ بغو بغ بغ بغو بغو بغو بغو بغ بغوبغو و همینطور با دستاش انگار داره بازی رو توضیح می ده

مجری: صبر کن، صبر کن ببینم چی داری می گی؟ یه جوری بگو که من و بچه ها هم متوجه شیم.

کبوتر: باشه از اول می گم، یه ذره آروم تر می گم. و دوباره شروع می کنه  بغ بغ بغــــــــــــــــو (آروم و کشدار)

مجری: نه، مثل اینکه متوجه نشدی چی گفتم.شما باید اون چیزی رو که توی کتاب نوشته برای ما از زبون بغویی به زبون ما آدما ترجمه کنی تا ما هم متوجه شیم شما چی می گی.

کبوتر:آهان منظورتون اینه؟؟چشم.  پس بذارین  بخونم وادای خوندن رو درمیاره و بعد از مدتی می گه:آهان فهمیدم اینجا نوشته:

بازی و مسابقه (بخش اول) «سنگ حجر الأسود»

کبوتر: اسم این بازیه سنگ حجر الأسود. حالا ببینیم چی نوشته؟؟ فکر کنید  یه سنگی از جای خودش تکون خورده و افتاده روی زمین. اونوقت شما و خاله مهربون  با کمک بچه ها و همکاری همدیگه باید سنگ رو از روی زمین بلند کنین و اون رو بذارین سرجاش. اوم مممم من که متوجه نمی شم خاله مهربون شما می تونین بگین چه جوری باید سنگ رو با کمک همدیگه بذاریم سرجاش؟؟

مجری:چه جالب این بازی من رو یاد یه قصه ای می ندازه می خواین اول اون قصه رو تعریف کنم بعد با هم بازی کنیم؟

کبوتر:آخ جون قصه، بله خاله مهربون قصه خیلی خوبه.قصه بگو.

یه روز خدای مهربون      یه سنگی رو از آسمون

فرستادش روی زمین       پیش حضرت ابراهیم(علیه السلام)

وقتی ایشون خونه می ساخت    خونه ی کعبه رو می ساخت

سنگ رو یه گوشه ی کعبه    گذاشت که سالم بمونه

اون سنگی که سفید بود    یواش یواش، با دستای آدم بدا، سیاه شد

یه روزی توی مکه وقتی هنوز پیامبر ما، از طرف خدا به پیامبری انتخاب نشده بودن، یه سیل خیلی بزرگی اومد اونقدری که یه قسمتایی از خونه ی کعبه رو هم خراب کرد و سنگ حجرالأسود  رو از جای خودش کَند و به زمین انداخت. بزرگان مکه هر کدوم دوست داشتند که خودشون سنگ رو سر جای خودش قرار بدن. کم کم داشت دعواشون  می شدکه یه پیری ازشون خواست تا صبر کنند و به دری که سمت کوه صفا به سمت کعبه باز می شد نگاه کنند و اولین کسی که از اون سمت وارد می شه بخوان تا مشکلشون رو حل کنه. اونها قبول کردن و پیامبر ما به دستور خدای خوب و مهربون اولین نفری بودندکه از در وارد شدند که مردم اون زمان به ایشون محمد امین می گفتند.

کبوتر: خاله مهربون، امین یعنی چی؟

مجری: یعنی امانت دار بودن. یعنی هر کی، هرچی به پیامبر می داد خیالش راحت بود که بعداً می تونه اون رو صحیح و سالم از پیامبر پس بگیره.

ایشون هم برای حل این مشکل عباشون رو به روی زمین پهن کردند و سنگ رو از روی زمین برداشتند و روی عبا گذاشتند، بعد از بقیه خواستندکه ازبین خودشون یه نماینده انتخاب کنند و هر کدوم گوشه ای از عبا رو بگیرن وبا کمک و همکاری همدیگه عبا رو نزدیک جایی ببرند که قبلاً سنگ حجر الأسود اونجا بوده و بعد پیامبر سنگ رو از روی عبا بر می دارن و به سر جای خودش می گذارن.

توضیح  بازی: توی این بازی  باید چند تا دختر رو انتخاب کنیم (تعداد نفرات بستگی به اندازه ی پارچه دارد)بعد مجری با کمک کبوتر یه پارچه رو روی زمین قرار می دن و بعد بچه ها اطراف پارچه رو می گیرن کبوتر سنگ رو توی پارچه می ذاره  مجری و کبوتر یه بیت شعر رو می خونن و بچه ها باید با ریتم خواندن شعر حرکات خودشون رو انجام بدن (وقتی سریع خوانده می شود سریع حرکت کنند و وقتی آروم خونده می شه، آروم حرکت کنند.) این بازی چند مرحله داره توی مرحله اول بچه ها باید همانطوری که اطراف پارچه رو گرفتن و سنگ توی پارچه قرار داره بدون اینکه سنگ بیفته بچرخن. توی مرحله دوم با همون حالت باید باز و بسته شن، توی مرحله ی سوم به همون شکل بشینن و بلند شن و توی مرحله چهارم با همون حالت بپرن و توی مرحله ی آخر  پارچه رو به جایی که مجری هدایتشون می کنه می برن  و کبو تر سنگ رو بر می داره و سر جای خودش می ذاره.

«شعری که در زمان بازی خوانده می شود.»

عید آمد   گل آورد    به به به   به به به

پروانه    می خندد     قه قه قه   قه قه قه

پیامبر     درراه است   به به به   به به به

بچه ها    دست دست دست  دست دست دست   دست دست دست

ماه آمد    روی غم   (در را بست(2))

بچه ها    دست دست دست  دست دست دست   دست دست دست

آمنه    خوشحال است    به به به   به به به

بچه ها    دست دست دست  دست دست دست   دست دست دست

 بعد از این بازی مجری از کبوتر می پرسه: حالا رمز این بازی رو متوجه شدی کبوتر جونم؟

کبوتر: بله بله یعنی من از این بازی باید اسم سنگ حجر الأسود رو یادداشت کنم تا یادم بمونه.

مجری: نه کبوتر جونم، تو باید اسم حضرت محمد رو یاد داشت کنی تا یادت بمونه.

هدف بازی: این بازی از نوع بازی های تحرکی می باشد که در آن کمک، همدلی و همکاری به بچه ها آموزش داده می شود. همان چیزی که در سراسر زندگی پیامبر موج می زد و جزء مهم ترین برنامه های تربیتی ایشان بود.

میان برنامه (بخش اول)

 شعر زیر توسط مجریان هم خوانی می شود تا بچه هایی که برای اجرای مسابقه آمدند همه سر جای خود قرار بگیرند و مجلس دوباره به نظم و سکوت برسد.

پیامبر خوب ما    ساده بود و خوش اخلاق، مهربان و درستکار

بهش می گفتن امین   مردم اون روزگار

رو صورتش همیشه   می دیدی تو یه لبخند

کمک می کرد و یاری     به فقیر و نیازمند

ایده پردازان و اجرا: مرثا نورانی، ساجده طالبی

تهیه و تنظیم: ساجده طالبی

پسندها (1)

نظرات (3)

سمن گلی
20 دی 93 13:47
خدااااااااا قوت خاله جوووووونیا دست بوس همتونم که اینقده بی همتایین به حق این روزا تن خودتونو عزیزاتون دور از همه سختی ها و نا ملایمات باشه
یکی از ما
پاسخ
سلام خاله گل و نازنین لحظه لحظه جشن به یادت بودیم،جاتون سبز بود ان شاء الله با دختر گلت بیای تو جشن ها
فراخوان گروه انسانهای سبز GPG
20 دی 93 19:37
همزمان با روز هوای پاک در همایش زیست محیطی و ورزشی " دوباره آسمان آبی " با شمــــا سبـــز می اندیشیـــم و سبـــز میمانیم کلیه اعضا، هواداران گروه انسانهای سبز 29 دی ماه جاری همزمان با روز هوای پاک از ماشین شخصی استفاده نخواهند نمود و از هم میهنان سبز اندیش بویزه ساکنان کلان شهرهای کشور نیز دعوت به عمل می آورند تا با همگرایی هدفمند، دوباره آسمان آبی را بر فراز شهرهایمان تجربه و چشمک زدن ستاره ها را به (((فرزندانمان هدیه))) کنیم. علاقه مندان به مشارکت در این همایش زیست محیطی و ورزشی می توانند روز دوشنبه 1393/10/29 از نقلیه عمومی نظیر اتوبوس، مترو، دوچرخه و حتی پیاده به امور روزانه خود بپردازند. مردم هوشمند هشت کلان شهر: اراک، اصفهان، اهواز، تبریز، تهران، شیراز، کرج و مشهد مقدس به عنوان پیشروان اجرای این طرح کشوری هستند که با همراهی اثر بخش و همتی بلند دوباره آسمان آبی را به فرزندانمان هدیه خواهند کرد و سایر هم میهنان گرامی شهر ها و روستاهای کشور نیز به شکرانه برخورداری خود از هوای پاک و ترویج این فرهنگ و آموزش آن به کودکان و نوجوانان که آینده سازان این سرزمین کهن هستند در روز 29 دی ماه از ماشین شخصی استفاده نمی نمایند. به اطلاع هم میهنان گرامی میرسانیم در راستای گسترش فعالیتهای زیست محیطی بمناسبت گرامیداشت روز هوای پاک با همکاری حفاظت محیط زیست استان فارس، حفاظت محیط زیست استان اصفهان، شرکت آب و فاضلاب استان اصفهان، سازمان انتقال خون استان تهران، شرکت آب و فاضلاب استان تهران، سازمان حفاظت محیط زیست استان تهران، موسسه مردم نهاد سیراف پارس و ... سرگروه بمدت یک هفته چند کلان شهر کشور را با دوچرخه رکاب خواهد زد./ شما هم میتوانید در راستای گسترش هرچه بیشتر این تفکر انسانی در جامعه به ما بپیوندید. دیدار سبز و سراسری ما روز دوشنبه 29 دی ماه 1393 در بزرگترین همایش بدون ماشین در کشور آماده تبادل لینک با سایت ها و وبلاگها میباشد. ما را با نام گروه انسانهای سبز به آدرس www.GPG.ir در قسمت پیوندهای وبلاگتان ثبت نمایید و سپس اعلام نمایید. سایت ها: گروه انسانهای سبز GPG www.GPG.ir ایران هخا انجمن ملی ایرانیان www.forum.iranhakha.com ایرانگردان و جهانگردان www.touristsupport.ir تبلیغات رایگان www.AvArAsA.com
ارمغان بهشت
23 مهر 94 14:27
وای چقدر عالی بود واقعا دستتون درد نکنه برای وصف ایده و اجراتون عالی هم کمه واقعا خدا قوت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد