سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

چرا من اینقده بزرگم؟!

1393/5/6 18:36
نویسنده : یکی از ما
2,626 بازدید
اشتراک گذاری

 کوچولوهای عزیزم

امروز میخوام داستان فیل کوچولویی رو واستون بگم که به همراه خونواده اش توی جنگل افرا زندگی میکرد...

ما رو از نظراتتون بهره مند کنید

یکی بود ... یکی نبود...

غیر از خدای مهربون... هیشکی نبود...

توی جنگل سرسبز و بزرگ افرا یه فیل کوچولویی بود که در کنار بابا فیلی و مامان فیلی زندگی میکرد و قرار بود تا چند وقت دیگه یه فیل کوچولوی ناز به جمع خونوادشون اضافه بشه.

فیل کوچولوی قصه ما دوستای زیادی نداشت... تنها دوستانش خرس شیکمو، قورغوری برکه ی نیلوفر آبی، خرگوش شیطون بلا و وزوزک زنبوری بودند.

فیل کوچولو علاقه زیادی داشت که با دوستاش بازی کنه اما به خاطر اینکه هیکل بزرگی داشت، دوستاش مسخره اش میکردن و بهش میگفتن که بازیشون رو خراب میکنه!

مثلا موقع قایم موشک جایی رو پیدا نمیکرد که بتونه پشتش قایم بشه...

یا موقع صندلی بازی روی هیچ صندلی جاش نمیشد...

موقع شنا کل برکه رو میگرفت و بقیه نمی تونستن شنا کنن...

موقع گرگم به هوا همش باید مراقب باشه تا دوستاشو لگد نکنه...

فیل کوچولو خیلی غصه می خورد و توی تنهایی خودش ریزه ریزه اشک می ریخت و به خدا میگفت: خدایا آخه برای چی منو اینقدر گنده به دنیا آوردی

چرا منم مثه دوستام کوچولو موچولو نیستم تا بتونم با خیال راحت باهاشون بازی کنم

خداجونم حالا وقتی خواهر فیلی به دنیا میاد جواب اونو چی بدم که نمیتونه هیچ دوستی تو این دنیای بزرگ داشته باشه

بابا فیلی و مامان فیلی که میدیدن فیلکشون اینقده غصه میخوره، میرفتن و بغلش میکردن و دلداریش میدادن...

بابا فیلی میگفت: پسرکم خدا ماها رو بی دلیل بزرگ نیافریده... گریه نداره که! عوضش تو کارایی رو میتونی انجام بدی که هیچ کدوم از دوستات نمیتونن انجامش بدن... 

مامان فیلی میگفت: فیلک من غصه نخور بالاخره یه روزی میاد که تمام دوستات از دوستی با تو خوشحالن و بهت افتخار میکنن...

اما فیل کوچولو گوشش به این حرفا بدهکار نبود که نبود و هر چی فکر میکرد که مثلا چه کارایی میتونه انجام بده که بقیه دوستاش نمیتونم چیزی به فکرش نمیرسید...

روزها می گذشت و فیل کوچولوی قصه ی ما تنها و تنهاتر میشد...دیگه دلش نمیخواست با دوستاش بازی کنه...حتی دیگه دلش نمیخواست فیل باشه

یه روزی که فیل کوچولو داشت کنار چشمه تنهایی آب بازی میکرد ناگهان صدایی از دور دست شنید...

صدایی مثل فریاد و همهمه...

گوشهاش رو تیز کرد و با دقت به صدا گوش کرد...

صدا صدای عمو جغد دانا بود که پشت سر هم داد میزد کمک کمک... کمک کمک...

فیل کوچولو همین بالا  که سرش رو بالا کرد دید دود غلیظی همه آسمون رو گرفته

عمو جغد دانا نفس زنان اومد نزدیک فیل کوچولو و گفت: 

زود باش یه کاری بکن درختای نزدیک برکه آتیش گرفتن. قورغوری و خرگوش بازیگوش توی آتیش گیر افتادن و اگر زود به دادشون نرسیم جونشون توی خطر میفته...

فیل کوچولو در یه لحظه فکری به ذهنش رسید و دوان دوان رفت سمت برکه ... وقتی به آتیشا رسید مکثی کرد و تصمیم اش رو گرفت... اینکه با شجاعت هر چه تموم بره و آتیش و خاموش کنه و دوستاش رو نجات بده.

فیلی خرطومش رو پر از آب کرد و پاشید رو آتیش... چندین بار این کار رو تکرار کرد تا بلاخره موفق شد تنهایی آتیش رو خاموش کنه.

در همین لحظه بابا فیلی هم با نگرانی از راه رسید و متوجه شد که فیل کوچولو تونسته با خاموش کردن آتیش دوستاش رو نجات بده

رفت پیش فیل کوچولو و بهش گفت: آفرین پسرم...دیدی تو هم با همین قد و  هیکل چقدر می تونی مفید باشی... یادتته گفتم هر موجودی یه توانایی داره؟ 

یکی از تواناییهای ما فیلا هم اینه که میتونیم مقدار زیادی آب رو با خرطوممون برداریم و به بیرون فواره کنیم.

همه حیوونات جنگل که از ترس آتیش رفته بودن یه گوشه ای قایم شده بودن،دور فیل کوچولو حلقه زدن و براش یه عالمه کف زدن و کلی تشویقش کردن.

مامان قورغوری و مامان خرگوشی از فیل کوچولو تشکر کردن و یه عالمه بوسیدنش.

دوستای فیلی اومدن دورش و ازش معذرت خواستن که مسخره اش میکردن ...

فیل کوچولو که تازه متوجه شده بود چه کار بزرگی کرده، یاد حرفای مامانی و بابایی افتاد و از خدا بابت اینکه ناشکری کرده بود معذرت خواست...

و به خودش قول داد که دیگه قدر نعمتای خدا جونی رو بدونه و واسه خواهر کوچولوش یه همبازی خوب باشه

مامان فیل و بابا فیل هم به پسرشون برای اینکه به حیوونات جنگل کمک و جونشون رو نجات داده بود افتخار کردن.

ته تموم قصه ها بیچاره این کلاغ ما

تا ته قصه میمونه بلکه به خونش برسه

قصه که آخرش میشه مثل تموم قصه ها

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید

داستان پرداز: سمانه پور گل افشان،شاعر: حسن عباسی انابد

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان سمانه جان
7 مرداد 93 19:44
داستان جالب وآموزنده ای بود.منم به دخترگلم افتخارمیکنم.
یکی از ما
پاسخ
ممنونم مامان جووونم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد