سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

مسافر قطار کوچولو (25) (نمایشنامه ی کوتاه و کاربردی برای بچه ها)

1402/3/9 17:48
نویسنده : یکی از ما
704 بازدید
اشتراک گذاری

(به نام خدا)

شخصیت ها:۱-مادربزرگ،۲-زهرا خانوم۳-علی آقا
🙂یک روز زهرا خانم و علی آقا رفته بودن خونه ی مادربزرگشون مهمونی با خودشون (هم زهرا خانوم و هم علی آقا ) یه سری اسباب بازی آورده بودن که تو خونه ی مادربزرگشون بازی کنن و حوصله شون سر نره.

🙂 زهرا خانم یه ذره با اسباب بازی های خودش بازی کرد بعد دید ماشین های علی آقا هم بد نیست باهاش بازی کنه ها ! بعد رفت و یکی از ماشین های علی آقا رو برداشت وشروع کرد باهاش بازی کردن.

😉علی آقا یهویی هواسش جمع شد و دید که زهرا خانوم داره با ماشین علی آقا بازی می کنه ، رفت و به زهرا خانوم گفت :(برای چی بدون اجازه دست زدی به ماشین من ؟ چرا اسباب بازی من رو برداشتی ؟ این مال منه ! . با مهربونی گفت ولی گفت .)
🙂زهرا به داداشش نگاه کرد و گفت :( آخه تو داشتی بازی می کردی من نخواستم هواستو از بازی پرت کنم ، گفتم حالا که با اون ماشینه بازی می کنی و این ماشینه این جاست منم یه ذره با این ماشینه بازی کنم .) 


علی آقا : ولی باید از من اجازه می گرفتی .) زهرا ناراحت شد و گفت : آره راست میگی ، ببخشید .) بعد ماشین علی رو گذاشت و دلش شکست ، رفت و پیش عروسکش نشست.

 
🙂مادر بزرگشون حرف زدن این دو تا رو بهم دیگه شنید ، یه ذره نگاهشون کرد ، بعدش گفت :( علی آقا زهرا خانوم میخواین یک قصه براتون تعریف کنم ؟) ، علی آقا و زهرا خانوم هم که خیلی قصه دوست داشتن ، خیلی خوشحال شدن ، بدو بدو اومدن و گفتن :( آره مادر جون (2بار) به به قصه ، آی (قصه (3بار)) ، یه قصه ی درسته ،[ نون و پنیر و پسته آی (قصه(3بار))][2بار] ، که به یه دنیا می ارزه .)
مادر بزرگ :( می خوام قصه ی یه خواهر و برادری خیلی خیلی خیلی مهربون که همدیگر رو خیلی دوست داشتن رو براتون تعریف کنم .)
زهرا خانوم پرسید : اسم خواهره چی بود ؟


مادر بزرگ : اسم خواهره معصومه خانم بود . 
زهرا خانوم : اسم برادره چی بود؟ 


مادر بزرگ : اسم برادره هم آقا رضا بود. 
زهرا : میشه قصه رو بگین ؟
مادربزرگ : بله ... یه روزی آقا رضا مجبور شد که به یه سفر دور و طولانی بره و از خانوادش دور بشه ، برای یه کار مهم ، یه کاری که خدا بهش سپرده بود . خدا به اقا رضا گفته بود که باید بری مردمی که توی اون شهر و کشور زندگی می کنن رو بهشون کمک کنی و راه و چاه رو یادشون بدی تا اونا هم مثل شماهایی که اینقدر با مهربونی با هم زندگی می کنین ، اونا هم یاد بگیرن و با مهربونی زندگی کنن . آقا رضا هم بارسفر رو بست و رفت (از مدینه به کشور ایران رفت ). 
خیلی وقت طول کشید که اونجا موند و با مردمش حرف زد و به اونا کمک کرد به همه ، کلی طرفدار پیدا کرد ، همه کلی دوسش داشتن ولی خب اونایی که دوسش داشتن دوست نداشتن آقا رضا از اونجا بره . 
آقا رضا : خیلی خوب بذارین ببینم خدا چی میگه . که خدا هم به آقا رضا گفت که اونجا بمونه و آقا رضا تو ایران موندنی شد .


😇معصومه خانم که خواهر امام رضا بود خیلی دلش برای داداش رضاش تنگ شده بود . یک روز با خودش تصمیم گرفت که بار سفر رو ببنده و بیاد پیش داداش رضا و داداش رضاش رو ببینه برای همین اونم راه افتاد و اومد سمت ایران.

 
🙂بچه ها ! معصومه جون به خاطر اینکه خیلی خیلی داداش رضاش رو دوست داشت و خیلی با هم مهربون بودن این همه راه طولانیه ، زیاده ، خسته کننده ای که خیلی طول می کشید تا به برادرش برسه رو در پیش گرفت تا بیاد و برسه به داداش رضاش ، اینقدر با هم مهربون بودن و هیچ وقت با هم دعوا نمی کردن ، وقتی کوچیک بودن اسباب بازی هاشون رو بهم قرض  می دادن ، اون نمی گفت این مال منه اون یکی نمی گفت این ماله منه نباید دست بزنی و باید اجازه بگیری . خیلی با هم مهربون بودن و اونقدر همدیگر رو دوست داشتن که نمی تونستن دوری همدیگر رو تحمل کنن . حالا بگین ببینم کسی میدونه این آقا رضا کیه ؟ معصومه خانوم کیه ؟
علی کمی فکر کرد و گفت : اسماشون که خیلی آشناست ؛ مادر جون به نظرم اون آقا رضا ، امام رضا(ع) هست.
زهرا خانوم : یعنی معصومه خانم هم همون حضرت معصومه است که میریم قم زیارتشون ؟!


مادربزرگ : آفرین به شما بچه های باهوشم ، همینی که شما دوتا میگین هست ، خیلی عالی ؛ حالا بگین ببینم از این داستانی که براتون تعریف کردم چه نتیجه ای گرفتین ؟


🙂علی آقا یکم به کارش فکر کرد و گفت : آره شما راست میگین ، نباید با خواهرم اونجوری صحبت می کردم ، من قول میدم از این به بعد با خواهرم خیلی مهربون باشم.


زهرا خانوم : منم قول میدم با داداشم خیلی مهربون باشم .
مادر بزرگ : آفرین خواهر و برادرا باید خیلی همو دوست داشته باشن .
پایان
با تشکر از خانم ها:

مرثا نورانی

ساجده طالبی

فائزه متولی

پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد