سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

کوچولو بیا یارآقا باشیم ۵3 (نمایشنامه ی انتظار(۱))

1402/11/30 19:35
نویسنده : یکی از ما
577 بازدید
اشتراک گذاری

"به نام خدا"

"نمایشنامه ی انتظار"

🙂شخصیت ها:۱محمد،۲-علی،۳،میثم،۴-سعید

🙂پلان اول:

(صحنه ی اول، بچه ها در حال تزیین هستند، محمد در حال بادکنک بادکردن، میثم درحال خطاطی، علی بالای چهارپایه در حال بستن ریسه و کاغذ رنگی ، سعید وارد می شود.)

سعید:می بینم که در حال لیمو شیرین بازی درآوردنید! بیایید که بوق فیل خریدم.

(بچه ها نگاه کوتاهی می اندازند و مشغول کار خود می شوند، سعید با دهان پر به میثم نگاه می کند؛)

😉سعید:بابا خوش خط! خود کشی نکن! آقای توتون چی همین جوری قبولت داره!

(محمد به سمت خوراکی می آید و یه مشت پفیلا بر می دارد، سعید روی دستش می زند.)

سعید:چه خبرته! مگه ما هویجیم؟ ما هم هستیما!

(محمد با دل خوری دو سه عدد برمی دارد و می گوید: بی مزه! و به سمت باد کنک ها بر می گردد. علی به سمت سعید نگاه می کند.)

علی:سعید از خدا عوض بگیری برادر، نمونی لای در(با عتاب) پاشو بیا کمک!نشستی می لومونی!!

سعید:ناخن شست پام می خواره، نمی تواانم!!!

علی:جنابعالی همیشه از زیر کار در میری!

میثم:به به چه خطی شد بچه ها!فرشچیان باید بیاد شاگردی!

(سعید هیجان زده بلند می شود)چییی؟؟چی گفتی؟؟جون محمد یه بار دیگه بگو!

محمد:جون خودت!

سعید:فرشچیان؟عزیزم فرشچیان که خطاط نیس، انیشتین خطاط بود!؛فرشچیان برق رو اختراع کرده!!!

😆میثم:ببین کی داره منو مسخره می کنه!!

محمد:بچه ها، به خدا الان هوا تاریک میشه! ما هیچ کاری نکردیم!پس فردا نیمه شعبانه، زود باشید، شب شد.

سعید:راستی آقای هاشمی کجا رفتن؟

علی:رفتن برام تور سبز بیار بزنم این بالا!(علی با هیجان به طرف بچه ها برگشته و می گوید:)

علی:راستی بچه ها گفتم بهتون؟آقای اسفندیاری اصلا اجازه نمی دادن که ما بیاییم، میگفتن برام مسیولیت داره پنج شنبه بعد از ظهر بچه ها بیان مدرسه واسه تزیین، ولی آقای هاشمی راضی شون کرد و گفت:خودم باهاشونم.

میثم:محمد بیا یه چیزی بخور غش نکنی.

محمد:من دستام کثیفه،بیار بذار دهنم!

سعید:نه بابا ، کمتر بخور، نوکر بگیر!

پلان دوم:

(و ناگهان صدای مهیب و پشت سرش صدای ریختن خاک و بعد شیشه)

(علی از روی چهارپایه می افتد، بعد به سرعت با درد پشت، زیر میز پناه می گیرد و یا امام زمان (عج) می گوید، میثم به سرعت کنج دیوار رفته می نشیند و کیفی که کنارش افتاده را روی سرمی گذارد و مدام می گوید:زلزله زلزله

سعید تمام پفیلاها را می ریزد و به سرعت به زیر میز،کنار علی خودش را به زور جا می کند و می گوید:واای خدا، برو کنار،من جام نمیشه!

محمد گیج شده و در حال جیغ کشیدن، اول کنار میز می رود و چون پر هست به سمت پنجره می رود، می نشیند، دست هایشرا روی سرش می گذارد، همزمان صدای شکستن شیشه و فریادبلند محمد)(صدا قطع میشه میثم به سمت در می رود، علی و سعید در حال بیرون آمدن از زیر میز که گیر کرده اند.)

علی:برو کنار، له شدم.

(میثم در حال باز کردن در، علی و سعید نیز به او می پیوندند، سعید با مشت به در می کوبد و آقای هاشمی را صدا می کند.)

علی به سرعت کنار در رفته و میثم رو کنار می زنه:بزار بروم، می خوام بروم بیرون.

سعید:نمیشه، پشت در کلی آوار ریخته.

ادامه دارد...

نوشته ی:نرگس رضوی

بازنویسی و کارگردانی:مرثا نورانی

محمد حسن زارعی در نقش

محمد

سید مسیحا حسینی در نقش میثم

محمد صالح حسین احمدی در نقش سعید

امیر حسین زارعی در نقش علی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد