سفینه

برگزار کننده ی تخصصی جشن ها و انواع مراسمات مذهبی ویژه کودکان

عید مبعث 9 (گزارش جشن)

1401/11/25 17:00
نویسنده : یکی از ما
1,115 بازدید
اشتراک گذاری

مجری اینگونه آغاز می کند

بسم الله الرحمن الرحیم

کارهای ما شروع میشه با نام خداجون همیشه

هر چی بخوایم به ما میده مهربونیش کم نمیشه

سلام میدم تا که دلم وابشه روی لبام شکوفه پیدا بشه

سلام به گل به غنچه ها (بچه هاسلاااام)

سلام من به بچه ها (بچه هاسلاااام)

سلام سلام صد تا سلام

هزار و سیصد تا سلام (بچه ها سلاااام)

حالتون خوبه بچه های گل؟ خوش اومدین, خوش اومدین, عیدتون مبارک, بچه ها عید شما هم مبارک مجریهمه به افتخار این عید بزرگ, یعنی عید مبعث, یک جیغ و دست و هورای بلند......

مجریامروز قراره به خاطر این عید بزرگ یه جشن بزرگی اینجا بگیریم, خانم مربی هم به من گفته این بادکنکا رو باد کنم, البته تنهایی نه ها, قراره گلدونه هم بیاد کمکم, ولی هنوز که نیومده.

مجری یکی از بادکنک هارو بر می دارد و با قیافه ای خنده دارو پف کرده شروع به باد کردن میکند و بچه ها هم میخوانند یک و یک و یک دو و دو و دو....

کمی که باد کرد عطسه اش می گیرد و بادکنک از دستش در می رود.

مجریای بابا این گلدونه بازیگوش هم که منو با این همه کار تنها گذاشته و معلوم نیست کجا 

همزمان گلدونه از پشت صحنه در حالی که با شیطنت بچه گانه مشغول بادکنک بازی است و کاملا سر به هواست وارد مجلس می شود.

مجریإ سلام گلدونه, تو داری بازی می کنی؟ کجا بودی؟ مگه قرار نبود بیای کمک من کنی؟

گلدونه در حالی که همچنان مشغول بازی استخب دارم کمک میکنم دیگه خاله, تازه همینطور که دارم به شما کمک میکنم به بچه ها هم سلام میکنم, بچه ها سلاااام, بچه ها من گلدونه ام, ایشونم خاله جونمه

مجریاووووه شما که مشغول بادکنک بازی بودی من با بچه ها سلام و احوالپرسی هامو کردم. حالا میای به من کمک کنی تا بادکنکارو باد کنیم؟

گلدونهخاله اصلا ما برای چی باید اینهمه بادکنک رو باد کنیم؟ من دلم می خواهد بازی کنم نا سلامتی من کوچولوام...

مجریخب برای این که امروز روز جشنه, روز عیده....

گلدونه ناگهان متعجب و شوکه می شود و بادکنک را در هوا می قاپد و با تعجب می گویدجشن! چی خاله؟ گفتی جشن؟ جشن چی ؟عید چی؟

مجری الان میگم چه عیدی, بچه ها شما می دونید چه عیدی؟

بچه ها به کمک مجری عید بزرگ مبعث

گلدونه چی خاله؟ مبعث چیه دیگه؟

مجریمبعث یعنی روزی که خدا جونمون به پیامبر مهربونمون حضرت محمد (ص)....

گلدونه با همراه کردن بچه ها شروع به صلوات فرستادن می کند.

مجریآفرین بچه های گل, افرین گلدونه جون, یه شیعه کوچولوی خوب همیشه , هر جا اسم محمد(ص) پیامبر خوبمون رو شنید یه صلوات خوشگل و بلند میفرسته, همه یه صلوات بلند دیگه بفرستید تا بقیشو بگم....

مجری خب گلدونه چی داشتم می گفتم؟

گلدونهداشتید می گفتید یعنی روزی که خدا جونمون به پیامبر مهربونمون رو....

مجری پیامبر مهربووونمون روووووو......

گلدونه: پیامبر مهربونمون رووووو؟

مجریروزی که خدا جونمون  پیامبر مهربونمون رو به پیامبری انتخاب کردند تا راه و روش درست زندگی کردن و خوبی کردن رو به همه یاد بدهند.

گلدونه تند تند و زیر لب جمله رو مرور می کند و فکر می کند...

مجری با لبخند می گوید چی شده گلدونه جون, به چی داری داری فکر می کنی؟

اخه نمی فهمم

مجری چیو نمی فهمی خاله جون

گلدونه اخه ما همیشه به روزایی می گیم عید که توش یه اتفاق مهم و خیلی خوب برامون بیفته , اینی که شما گفتی اتفاق خوبش کجا بود؟

مجری اهان الان فهمیدم چی میگی, الان واست میگم, اول بادکنکارو باد کنیم.

گلدونهنه خاله, بادکنکا رو بعدا باد می کنیم.شما تعریف کن من خیلی دوست دارم بدونم.

مجری: خب بس باشه، بچه ها بقیشو بگم؟

بچه ها بله

مجریبچه ها زمان های خیلی قدیم , خیلی خیلی قدیم, قبل از این که عید مبعث بشه, یک عده از آدما که عقلشونو به کار نمی انداختند بودن که یه چیزایی مثل مجسمه با سنگ و چوب می ساختند و بهش می گفتند بت, بعد می نشستند پیش اون مجسمه ها و با اون ها حرف می زدند و ازشون کمک می خواستند.

بچه ها اون آدما هنوز خداجون مهربون رو نمی شناختن , نمی دونستن که باید تو کار هاشون فقط و فقط از خدا جون مهربون کمک بخوان, واسه همینم نمی دونستن کارهای خوب چیه و همش کارهای بد بد می کردند و با کارهای بدشون مردم رو اذیت می کردند ولی وقتی که عید مبعث شد و خداجون مهربونمون به پیامبرمون گفت که برو و اون ها راهنمایی کن و براشون توضیح بده, اونا دیگه فهمیدن که باید اون مجسمه هارو دور بندازند و دیگه فقط و فقط با خداجون دوست باشند واسه همینم دیگه کار های خوب می کردند که خداجونم اون ها رو دوست داشته باشه و بهشون جایزه بده.

و این اون اتفاق خوبی بود که ما به خاطرش هر سال عید مبعث رو جشن می گیریم.

گلدونه, دیگه وقت بازیه, آی بازی بازی بازی بازی, با دوستای همبازی, زود باش بگو چه بازی

گلدونه چه بازی چه بازی

مجری الان میگم چه بازی, بازی فشفشه بازی, چون امروز روز جشنه و قراره که شاد باشیم بیاید همه با دستامون فشفشه بازی کنیم.

بعد از اون مجری می گوید دستاتونو بگیرید بالا و شروع کنیم به دست زدن, مجری این شعر رو برای بچه ها می خواند و بچه ها به همراه گلدونه بیت آخر رو تکرار می کنند

تو آسمون زیبا     هزار هزار فرشته

با رنگ سبز و ابی    رو بالشون نوشته

صلوات بر محمد      و ال پاک احمد(۲)

بعد از چند دور شعر خواندن مجری قصه قران خواندن پیامبر رو برای بچه ها تعریف میکند.

بعد از قصه گویی دوباره نوبت میرسد به بازی, مجری می خواند آی بازی بازی...

بازی گلوله بازی, بین بچه ها تعداد زیادی گلوله های کاغذی رنگی پخش می شود, اونها باید با شروع کردن شعر مجری (گلوله بارونه...گلوله بارونه) گلوله ها رو به هوا پرتاب کنتد و وقتی مجری گفت یا محمد(ص) همه در همان حالت خود ثابت بمانند. بعد از چند دقیقه بازی کردن همه بچه ها باید گلوله های رنگی خود را به سمت دیوار چسبی شلیک کنند. این بازی برای بچه ها خیلی هیجان انگیز بود.

بازی بعدی بازی رشته به رشته بود.

شعر رشته به رشته

مرحله بعدی ساخت کاردستی ماهی با ظرف یکبار مصرف بود, بعد از اون بچه ها مسابقه جمعی ماکارونی رو انجام دادند, در این بازی همه برنده بودند و به همه بچه ها زنبور بادکنکی اهدا شد.

کاری از گروه کودکانه شیعه کوچولو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سفینه می باشد