عید مبعث مبارک 5 (گزارش جشن عید مبعث)
بسم الله الرحمن الرحیم
کارهای ما شروع میشه با نام خداجون همیشه
هر چی بخوایم به ما میده مهربونیش کم نمیشه
سلام میدم تا که دلم وابشه روی لبام شکوفه پیدا بشه
سلام به گل به غنچه ها(بچه ها:سلاااام)
سلام من به بچه ها(بچه ها:سلاااام)
سلام سلام صد تا سلام
هزار و سیصد تا سلام(بچه ها: سلاااام)
حالتون خوبه بچه های گل؟ خوش اومدین, خوش اومدین, عیدتون مبارک, بچه ها: عید شما هم مبارک مجری:همه به افتخار این عید بزرگ, یعنی عید مبعث, یک جیغ و دست و هورای بلند......
مجری:امروز قراره به خاطر این عید بزرگ یه جشن بزرگی اینجا بگیریم, خانم مربی هم به من گفته این بادکنکا رو باد کنم, البته تنهایی نه ها, قراره گلدونه هم بیاد کمکم, ولی هنوز که نیومده.
مجری یکی از بادکنک هارو بر می دارد و با قیافه ای خنده دارو پف کرده شروع به باد کردن میکند و بچه ها هم میخوانند یک و یک و یک دو و دو و دو....
کمی که باد کرد عطسه اش می گیردو بادکنک از دستش در می رود.
همزمان گلدونه از پشت صحنه در حالی که با شیطنت بچه گانه مشغول بادکنک بازی است و کاملا سر به هواست وارد مجلس می شود.
مجری:إ سلام گلدونه, تو داری بازی می کنی؟ کجا بودی؟ مگه قرار نبود بیای کمک من کنی؟
گلدونه در حالی که همچنان مشغول بازی است:خب دارم کمک میکنم دیگه خاله, تازه همینطور که دارم به شما کمک میکنم به بچه ها هم سلام میکنم, بچه ها سلاااام, بچه ها من گلدونه ام, ایشونم خاله جونمه
مجری:اووووه شما که مشغول بادکنک بازی بودی من با بچه ها سلام و احوالپرسی هامو کردم. حالا میای به من کمک کنی تا بادکنکارو باد کنیم؟
گلدونه:خاله اصلا ما برای چی باید اینهمه بادکنک رو باد کنیم؟ من دلم می خواهد بازی کنم نا سلامتی من کوچولوام...
مجری:خب برای این که امروز روز جشنه, روز عیده....
گلدونه ناگهان متعجب و شوکه می شود و بادکنک را در هوا می قاپد و با تعجب می گویدجشن! چی خاله؟ گفتی جشن؟ جشن چی ؟عید چی؟
مجری: الان میگم چه عیدی, بچه ها شما می دونید چه عیدی؟
بچه ها به کمک مجری: عید بزرگ مبعث
گلدونه: چی خاله؟ مبعث چیه دیگه؟
مجری:مبعث یعنی روزی که خدا جونمون به پیامبر مهربونمون حضرت محمد (ص)....
گلدونه با همراه کردن بچه ها شروع به صلوات فرستادن می کند.
مجری:آفرین بچه های گل, افرین گلدونه جون, یه شیعه کوچولوی خوب همیشه , هر جا اسم محمد(ص) پیامبر خوبمون رو شنید یه صلوات خوشگل و بلند میفرسته, همه یه صلوات بلند دیگه بفرستید تا بقیشو بگم....
مجری: خب گلدونه چی داشتم می گفتم؟
گلدونه:داشتید می گفتید یعنی روزی که خدا جونمون به پیامبر مهربونمون گفتش که....
مجری: گفتش کهههههههه......
گلدونه:خب چی گفتش که....؟
مجری:روزی که خدا جونمون به پیامبر مهربونمون گفتش که این قران رو ببر و به بنده های خوبم نشون بده, توی این قرآن من کلی باهاشون حرف دارم.
گلدونه تند تند و زیر لب جمله رو مرور می کند و فکر می کند...
مجری با لبخند می گوید: چی شده گلدونه جون, به چی داری داری فکر می کنی؟
اخه نمی فهمم
مجری: چیو نمی فهمی خاله جون
گلدونه: اخه ما همیشه به روزایی می گیم عید که توش یه اتفاق مهم و خیلی خوب برامون بیفته , اینی که شما گفتی اتفاق خوبش کجا بود؟
گلدونه:نه خاله, بادکنکا رو بعدا باد می کنیم.شما تعریف کن من خیلی دوست دارم بدونم.
بچه ها :بله
مجری:بچه ها زمان های خیلی قدیم , خیلی خیلی قدیم, قبل اینکه عید مبعث بشه و مردم قران رو ببینند, یک عده از آدما که عقلشونو به کار نمی انداختند بودن که یه چیزایی مثل مجسمه با سنگ و چوب می ساختند و بهش می گفتند بت, بعد می نشستند پیش اون مجسمه ها و با اون ها حرف می زدند و ازشون کمک می خواستند.
بچه ها اون آدما هنوز خداجون مهربون رو نمی شناختن , نمی دونستن که باید تو کار هاشون فقط و فقط از خدا جون مهربون کمک بخوان, واسه همینم نمی دونستن کارهای خوب چیه و همش کارهای بد بد می کردند و با کارهای بدشون مردم رو اذیت می کردند ولی وقتی که عید مبعث شد و خداجون مهربونمون به پیامبرمون گفت که برو و این کتاب قران من رو براشون بخون, اونا دیگه فهمیدن که باید اون مجسمه هارو دور بندازند و دیگه فقط و فقط با خداجون دوست باشند واسه همینم دیگه کار های خوب می کردند که خداجونم اون ها رو دوست داشته باشه و بهشون جایزه بده.
و این اون اتفاق خوبی بود که ما به خاطرش هر سال عید مبعث رو جشن می گیریم.
گلدونه, دیگه وقت بازیه, آی بازی بازی بازی بازی, با دوستای همبازی, زود باش بگو چه بازی
گلدونه: چه بازی چه بازی
مجری: الان میگم چه بازی, بازی فشفشه بازی, چون امروز روز جشنه و قراره که شاد باشیم بیاید همه با دستامون فشفشه بازی کنیم.
بعد از اون مجری می گوید دستاتونو بگیرید بالا و شروع کنیم به دست زدن, مجری این شعر رو برای بچه ها می خواند و بچه ها به همراه گلدونه بیت آخر رو تکرار می کنند:
تو آسمون زیبا هزار هزار فرشته
با رنگ سبز و ابی رو بالشون نوشته
صلوات بر محمد و ال پاک احمد(۲)
بعد از چند دور شعر خواندن مجری قصه قران خواندن پیامبر رو برای بچه ها تعریف میکند.
بعد از قصه گویی دوباره نوبت میرسد به بازی, مجری می خواند: آی بازی بازی...
بازی گلوله بازی, بین بچه ها تعداد زیادی گلوله های کاغذی رنگی پخش می شود, اونها باید با شروع کردن شعر مجری (گلوله بارونه...گلوله بارونه) گلوله ها رو به هوا پرتاب کنتد و وقتی مجری گفت یا محمد(ص) همه در همان حالت خود ثابت بمانند. بعد از چند دقیقه بازی کردن همه بچه ها باید گلوله های رنگی خود را به سمت دیوار چسبی شلیک کنند. این بازی برای بچه ها خیلی هیجان انگیز بود.
بازی بعدی بازی رشته به رشته بود
شرح بازی رشته به رشته شما میتوانید این بازی رو در مهد ها یا مهمانی ها با بچه ها انجام بدهید تا شعر آن ملکه ذهن کوچولو هامون بشود
بچه ها دست همدیگر را می گیرند و دایره وار می ایستند. مربی شعر را میخواند و بچه ها می چرخند. و بچه ها در جواب میپرند و هی می گویند.
شعر بازی رشته به رشته:
🍀 رشته به رشته 💥هی💥 رو بال فرشته💥هی💥اینو نوشته 💥هی💥 بچه که قران میخونه توی بهشته
🍀 رشته به رشته 💥هی💥 رو بال فرشته 💥هی💥 اینو نوشته💥 هی💥 بچه ای که مسجد میره توی بهشته
☘رشته به رشته💥هی💥رو بال فرشته💥هی💥اینو نوشته💥هی💥 بچه ای که هیات میره توی بهشته💥هی💥
🍀شیعه کوچولو💥هی💥اینو میخونه💥هی💥پیامبر عزیزمون چه مهربونه💥هی💥
🍀شیعه کوچولو💥هی💥اینو میدونه💥هی💥 عزیز زهرا رهبر و امامونه💥هی💥
🍀یا صاحب زمان💥هی💥 شیعه کوچولو💥هی💥منتظر توست💥هی💥 العجل مولااااا العجل مولا(۲) (در این قسمت از شعر, مجری و بچه ها دست را به حالت دعا بالا میگیرند و العجل... می گویند.)
کاری از گروه کودکانه شیعه کوچولو درحسینیه سید الشهدا واقع در میدان صادقیه