یه خبرغنچه ای شیطنت بچه ای بچه ای با یه بغچه پر از نقل و کلوچه دوید به سوی کوچه روزه نبود اون بچه میون دید مردم همش می خورد کلوچه پدربزرگ پیرش از اون دوردورا دیدش اومد کنار بچه با لبخند و گلایه گفت که عزیز بابا نخور غذا بی هوا باید که خود دار باشی یه جایی قایم بشی آروم و یواشکی اونوقت غذا بخوری ...